زندگی مازندگی ما13 سالگیت مبارک
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

آرزودارم یه نی نی داشته باشم

قالیبافی

ننفس مامان قبول شد مدرک قالی درجه۲روگرفتم حالامیخوام آموزش گلیم برم ولی مامان چون همش بی حوصله س تابلو ی خودش مونده همونی که خودم نقشه شو کشیدم کج کوله هست اماآدم میفهمه چیه اینم عکس جدیدش ...
18 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام عزیزمامان این عکس بابایی که خیلی خود پسنده توپست قبلیم نوشته بده بودم بابایی با دایی رفتن شنا قبلش بابایی جلو در خونه وایستاد گفت خانوم خداییش شبیه جوانی ایرج قادری نیستم !؟منم اینجوری گفتم هرچی فکرمیکنم شبیه نیستی آخرش دلش نشکوندم ویه عکس ازش انداختم جالبش اینجابودبابایی خوشحال رفت امااینجوری برگشت گفتم اینقدر از خودت تعریف کردی اینجوری شد بازم خداروشکر سلامت برگشتن ...
18 شهريور 1393

روزهای سخت

کوچلوی من منو ببخش که نمیتونم بیام وبلاگت نفسم پس کی میای،مامان خیلی دلش گرفتس حالا هشت ماهه منتظرتم از19تیر رفتم کرمانشاه خونه مادربزرگت به خاطرکاربابایی تا20مرداد اونجابودم بابایی اومدکرمانشاه دلش واسم تنگیده بود منم ازفرصت استفاده کردم ویه ماشین لباسشویی خریدم                          یه روز قبلش یعنی 17 مرداد بابایی بادایی جونت رفته بود استخرشب دیراومدن حدودای 12شب که دیدم بابایی شلخته             بایه همه وسایل داخل شد داییت بدون هیچ حرفی خوابید مامانم داشت دییوونه میشد هی میگفت چیشده تا آخرش بابایی پیشونیمو بوسید وگفت خانومم لطفا هیچ وق...
10 شهريور 1393

خدااااااا

دلم میخواد برم رو ی کوه وتا میتونم داد بزنم خدایااااااااا صدامو میشنوی  دله من ومامان وخواهر مریضمونشکن  بهم بچه بده بعدشم به خاطر همه ی غصه های این دوسال تامیتونم باصدای بلند گریه کنم به خاطر تنهایی مادرم به خاطر زمین گیرشدن خواهرم به خاطر بی کسی برادرم به خاطر غصه های خودمو شوهرم گریه کنم بگم آره من گناهکارم اما توبخشنده ای پس ببخش به من تا دل مادرم که آرزوی نوه داره وخواهرم که خودش عاشق بچه بود ولی روزگار زمین گیرش کرد وبعدشم شوهرش ترکش کرد روشاد کنم خدایا انکارنمیکنم که عاشق بچه هستم اما عجله ای دارم به خاطر دل مادروخواهروبرادرمه،فرزندمن روزنه ای واسه خونوادم که یادشون بیاد که مارو فراموش نکردی ومیتونیم بازم خوشحال بشیم پس...
10 تير 1393