زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

آرزودارم یه نی نی داشته باشم

روزهای سخت

1393/6/10 7:27
نویسنده : شبنم
203 بازدید
اشتراک گذاری

کوچلوی من منو ببخش که نمیتونم بیام

وبلاگت نفسم پس کی میای،مامان خیلی دلش گرفتس حالا هشت ماهه منتظرتم از19تیر رفتم کرمانشاه خونه مادربزرگت به خاطرکاربابایی تا20مرداد اونجابودم بابایی اومدکرمانشاه دلش واسم تنگیده بود منم ازفرصت استفاده کردم ویه ماشین لباسشویی خریدم                          یه روز قبلش یعنی 17 مرداد بابایی بادایی جونت رفته بود استخرشب دیراومدن حدودای 12شب که دیدم بابایی شلخته             بایه همه وسایل داخل شد داییت بدون هیچ حرفی خوابید مامانم داشت دییوونه میشد هی میگفت چیشده تا آخرش بابایی پیشونیمو بوسید وگفت خانومم لطفا هیچ وقت توماشین  داداشت نشین منم گفتم پس چرامن هرچی گفتم سرعت میره کسی گوش نداد،عزیزدل مامان  داییت باسرعت120 چپ کرده بودن وچندمتراونطرف تر پرت شده بودن خداروهزارمرتبه شکر که سالم بودن   خدادلش واسه مادربیچارم ومن سوخته بود فرداشم خواستیم برگردیمکه اتوبوس نبود مجبورشدیم تا بیستم صبرکنیم وقتی رسیدم خونه تاده ساعت خوابیدم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان عسل 
10 شهریور 93 9:00
سلام دوست گلم به وبلاگت سرزدم دلم گرفت ازخدامی خوام به تووهمه اون کسایی که درانتظارهستن یه نی نی سالم وصالح عطاکنهعزیزم مشکلات زندگیت رایه آزمایش بدون وبه خداتوکل کن چون هیچکس مثل خدادوستت ندارهبااجازه لینکت کردم دوست داشتی به وبم بیالینکم کن خوشحال میشم باهم دوست بشیم
شبنم
پاسخ
سلام ممنون گلم،چشم حتمامیام