زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

آرزودارم یه نی نی داشته باشم

این چند روز که نبودم

بعدسوزش ادرارم سرما خوردگی شدید گرفتم چون اقدام کرده بودم نه دکتر رفتم نه چیزی خوردم  یکشنبه تب شدیدی  گرفتم شوشوی مهربونم هم خونه رو تمیز کرد هم غذا پخت وهم ظرفاروشست وقتی اومد ودست روپیشونیم کشید فهمید تبم بالارفته منو مثل بچه ها پاشوره کرد بعد۱۰دقیقه تبم پایین اومد بدنم خیلی ضعیفه ...
29 دی 1392

یکی از بدترین روزهای زندگیم

پنج شنبه شب واسه نی نی اقدام کردیم امروز بعدش پهلودردشدیدی که از  پشت دردش بیشتر بود شروع شد رفتم ازدکترسوال پرسیدم گفت همه آزمایشات خوب بودن حتمآسرماخوردی منم تمام روزه جمعه رو درد کشیدم شوشوهم  گفت دیگه پول دکترنمیدم همشون همون قرص هاروبهت میدن منم رفتم یهوسوزشمم شروع شد دیگه ازبین کسی وبی پولی گریه میکردم  وبه خدامیگفتم آخه قربونت برم وقتی میدونی ندارم چراعذابم میدی منو بکش وراحتم کن دیگه اینقدر دردم زیادبودهرچی قرص تویخچال داشتیم خوردم اما خوب نشدم نمیدونم این دکترهاواسه چی پول میگیرن  تامیگی سوزش ادرار بقیه شو گوش نمیدن فوری مترونیدازول. سیفیکسیم.  فنازوپریدین. وهزارکوفت مینویسن تا ح...
22 دی 1392

کیت تخمک گذاری

امروز غروب تست کردم دیدم یه خط کمرنگ ظاهرشد دونستم تخمک گذاری نزدیکه منم به شوشو گفتم حالا وقتشه.....نمیدونم عجله کردم یاوقت مناسبی بود اخه یه جا خوندم گفته بود بعد۱۶ساعت تخمک ازاد میشه  
20 دی 1392

جواب ازمایش

اول رفتم ازمایشگاه ج واب رو گرفتم  وزودرفتم پیش  دکتر اونجا پر بود اززنهای  حامله  یه لحظه دلم  گرفت اخه همه یابامادرشون اومده بودن یا همسرشون یاخواهرشون اما من تک وتنها  خیلی وایستادم بالاخره  نوبتم شد سلام دادم    ونشستم  دکترم فلیپینیه اما فارسی    خوب حرف میرنه  گفت :پلاکت خونت خوبه.کم خونی نداری.بیماری واگیردارو هپاتیتم نداری.کلیه هاتم سالمه  .گروه خونیتم Aمنفیه ادرارتم مشکل نداره  وگفت  جواب خوبه ومیتونی اقدام به بارداری کنی  اومدم بیرون خیلی خوشحال بودم وخداروشکر کردم. بعدش   رفتم داروخانه وکیت  تخمک گذاری خریدم تا به امید خدا &nb...
15 دی 1392

بدون عنوان

الان باآزمایشگاه. تماس گرفتم گفتن که جواب. آماده س ساعت۴ میرم جوابو بگیرم خداکنه همه چیزخوب پیش بره
15 دی 1392

خیلی ناراحتم

ناراحتم چون بلاتکلیفم  ازیه طرف شوهرم که همیشه توکارمشکل داره اخه کارساختمونی میکنه{آرماتوربندی }میکنه اگه خودش کارمیگرفت یه چیزی اما شریکه حالاهم ساخت وساز کم شده داره کاراین ساختمون تموم میشه بعدش اگه کارنباشه بیکاره واینکه ماداروندارمون۷میلیونه که تواین زمونه یعنی زیرصفر ناشکرنیستم اماشوهرم زمانی ازتح دل واسه بچه خوشحال میشه که خونه بخریم اونم بااین درامد طول میکشه خیلیم قناعت میکنم شایدسالی ۱بارروسری بااون قیمت پایین بخرم تموم امیدم خداس.خدایامن وشوهرم فقط توروداریم  همه ی جونهاروکمک کن امیییییییییین
14 دی 1392