خونه مامان
من مامانمو مامی صدا میکنم این دو ماهه مامی جونمو ندیدم بعدفوت پدرم همه
سختیهارودوش مامانم بود تنهایی خواهرو برادرمو فرستا دانشگاه ونگذاشت کمبود داشته باشیم اون تمام تلاششو کرد تاخواهرم لیسانس حقوق وداداشم لیسانس متالوژی بگیرن وخواهر ومنو باسربلندی عروس کرد خدایاهمیشه به مادرم سلامتی عطا کن امین.خلاصه مامی بعدظهردوشنبه زنگ زد وقتی
فهمیدمریضم خیلی ناراحت شد وگفت بیا پیش من مسعود هم گفت حاضرشوبریم ساعت۶ رفتیم ترمینال کرج بلیط کرمانشاه ساعت ۸.۳۰داشت ساعت ۴صبح رسیدیم ازدیدن مامی خیلی خوشحال شدم بعدشم کلی حرف زدم مامی خوابش برد منم رفتم حموم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی