زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

آرزودارم یه نی نی داشته باشم

زن......

زن شيطان نيست... زن جلوه زيبايي بي حد خداوند است ... ميل انسان به بقا... ميل انسان به زندگي... ميل انسان به زيبا پرستي... ميل انسان به انسان... زن شيطان نيست ... گوشه اي از هنر آفرينش است... زن ... عـــشق است يک سرمايه ابدي در جهان... خلاصه تمام مهرباني هاي دنيا... چشمهايت را که پاک کن از تمام هوسها ناز يک زن را جوهر زنانگي او ميبيني نه نياز مردانگي خود... ...
13 بهمن 1392

9و10پری

9و10پری نزدیکی داشتیم اینهارومینویسم تا اگه خداخواست مامان شدم روز زایمانمودقیق تر بفهمم  راستی امروز وقتی خودموخشک میکردم لکه خون رودستمال بود لکه هاخیلی کمرنگ بودن چندبار دستمال کشیدم بازم لکه کمرنگ.....اماچندساعت بعدش دیگه لکه نداشتم خداکنه هیچی نباشه خیلی استرس دارمه ...
12 بهمن 1392

دومین ماه انتظار

اامروز حدودای ساعت 5عصر اقدام واسه بارداری کردم نمیدونم شاید عجله کردم آخه 7پری هستم خدایاقربون مهربونیات میشه به منم سعادت مادرشدنوبدی؟؟؟؟؟ انشاالله همه منتظرهایی نی نی خدابهشون فرزندی الم وصالح عطاکنه. آمیین ...
10 بهمن 1392

پری

فکرنمیکردم زودترپری شم اخه باید ۸ پری شم اما  ۳ شدم یعنی پنج روز زودتر اما امیدمو از دست نمیدم میخوام این ماه از ۱۰ پری اقدام کنم خدانه دیگه این ماه مامان بشم چون تنها من میتونم مادرموخوشحال کنم خواهرم که زمین گیرشده وطلاق گرفته داداشمم که ازدواج نمیکنه  مامانم منتظره خبربارداریموبهش بدم توروخدا واسمون دعا کنین
3 بهمن 1392

خونه مامان

من مامانمو مامی صدا میکنم این دو ماهه مامی جونمو ندیدم بعدفوت پدرم همه سختیهارودوش مامانم بود تنهایی خواهرو برادرمو فرستا دانشگاه ونگذاشت کمبود داشته باشیم اون تمام تلاششو کرد تاخواهرم لیسانس حقوق وداداشم لیسانس متالوژی بگیرن وخواهر ومنو باسربلندی عروس کرد خدایاهمیشه به مادرم سلامتی عطا کن امین.خلاصه مامی  بعدظهردوشنبه زنگ زد وقتی فهمیدمریضم خیلی ناراحت شد وگفت بیا پیش من مسعود هم گفت حاضرشوبریم ساعت۶ رفتیم ترمینال کرج  بلیط کرمانشاه ساعت ۸.۳۰داشت ساعت ۴صبح رسیدیم ازدیدن مامی خیلی خوشحال شدم بعدشم کلی حرف زدم مامی خوابش برد منم رفتم حموم  ...
30 دی 1392

طلاق خواهرم

وقتی از حموم بیرون اومدم دیدم مامی و خواهرم حاضرشدن پرسیدم  کجا؟مامی گفت امروز قراره خواهرم از شوهرش طلاق بگیره خواهرم فروردین ۹۱ وقتی که باشوهرش باموتور میرفتن خونه خواهرشوهرش تصادف میکنن شوهرش سالم بود اما خواهرمن ضربه مغزی شد وازفروردین۹۱تاحالازمین گیر شده ومامانم ازش پرستاری میکنه  وچون خواهرم نمیخواست شوهرشو مجبورکنه ازش طلاق گرفت خدایا همه مریضاروشفابده ونزار مادرم بیشترازاین عذاب بکشه اون خیلی سختی کشیده ...
30 دی 1392

این چند روز که نبودم

بعدسوزش ادرارم سرما خوردگی شدید گرفتم چون اقدام کرده بودم نه دکتر رفتم نه چیزی خوردم  یکشنبه تب شدیدی  گرفتم شوشوی مهربونم هم خونه رو تمیز کرد هم غذا پخت وهم ظرفاروشست وقتی اومد ودست روپیشونیم کشید فهمید تبم بالارفته منو مثل بچه ها پاشوره کرد بعد۱۰دقیقه تبم پایین اومد بدنم خیلی ضعیفه ...
29 دی 1392

یکی از بدترین روزهای زندگیم

پنج شنبه شب واسه نی نی اقدام کردیم امروز بعدش پهلودردشدیدی که از  پشت دردش بیشتر بود شروع شد رفتم ازدکترسوال پرسیدم گفت همه آزمایشات خوب بودن حتمآسرماخوردی منم تمام روزه جمعه رو درد کشیدم شوشوهم  گفت دیگه پول دکترنمیدم همشون همون قرص هاروبهت میدن منم رفتم یهوسوزشمم شروع شد دیگه ازبین کسی وبی پولی گریه میکردم  وبه خدامیگفتم آخه قربونت برم وقتی میدونی ندارم چراعذابم میدی منو بکش وراحتم کن دیگه اینقدر دردم زیادبودهرچی قرص تویخچال داشتیم خوردم اما خوب نشدم نمیدونم این دکترهاواسه چی پول میگیرن  تامیگی سوزش ادرار بقیه شو گوش نمیدن فوری مترونیدازول. سیفیکسیم.  فنازوپریدین. وهزارکوفت مینویسن تا ح...
22 دی 1392